روز پدر

وقتی بچه بودیم نوشتیم بابا نان داد اما ندانستیم که بابا برای این نان جوانیش را داد ....


پدر داشتیم و داریم اما پدری است نامهربان ، نمی دانم چرا زمانه با ما این بازی را کرد ، مهر پدری را حس نکردیم و این کمبود را همچنان در زندگی داشتیم و داریم .


وقتی کسی از خوبی و مهربانی های پدرش تعریف میکند بی اختیار اشک از چشمانم میریزد...زمانه هم از او دادخواهی کرد اما چه فایده دلم راضی به آن نبود ای کاش همیشه و همه جا مخصوصا در روزهای سخت کنارمون نبود اما...


شاید به طریقی ماهم مقصر بودیم وقتی پدر و مادرم ازهم طلاق گرفتن چون محبت پدر کم دید بودیم و هرچند کارهای اشتباه مادرمون راهم میدانستیم به مادر پناه بردیم و اون با هزار بدبختی پر وبال مارو گرفت .

درسته که هر از چند ماه به دیدنش میریم وقتی هم که می بینم ناراحت میشوم از اینکه ماهارا از دست داده هر چه باشد به خاطر ماها از صبح تا شب جون میکند اما محبت کردن بلد نبود .


حالا مادرم هم هر از گاهی احساس پشیمانی میکند که ای کاش طلاق نگرفته بودم اما چه فایده زهی خیال باطل چون هردو ازدواج کردن و هیچ کدام خوشبخت نیستن هیچ کدام !  ماهم فدای تصمیم اشتباه آنها شدیم .


ولی با این حال عاشق مادرم و دوستدار پدرم با اون همه بدیهایش هستم و روز پدر را بهش تبریک خواهم گفت .



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد